17 تیر 1404
4

دسته چوبی دارد شکل می‌گیرد. چوب‌ها، بلند و صیقلی، در دست مردانی است که سینه‌هایشان پر از نوحه‌ است و چشمانشان، آماده باریدن. چوب‌ها به قامت یک نیزه هستند؛ نه برای جنگ، بلکه برای وفاداری.

روایت شب دوازدهم محرم؛ از کوچه‌های گرگان صدای چوب‌ می‌آید+تصاویر
به گزارش خبرگزاری گرگان ما
- اخبار استانها -

به گزارش خبرگزاری تسنیم از گرگان، هوا هنوز تاریک نشده؛ آسمان گرگان رنگ دود گرفته، مثل چشمان پیرمردی که شب‌های محرم را زیاد دیده باشد. از انتهای کوچه میخچه‌گران، صدای کشیده شدن مشعلی بر آسفالت بلند می‌شود. شعله‌ای زرد، در دستان جوانی از نسل مشعل‌داران قدیمی، راه را روشن می‌کند. مردم به آرامی جمع می‌شوند. پیر و جوان، زن و مرد، هرکس در جای خود ایستاده و منتظر است.

دسته چوبی دارد شکل می‌گیرد. چوب‌ها، بلند و صیقلی، در دست مردانی است که سینه‌هایشان پر از نوحه‌ است و چشمانشان، آماده باریدن. چوب‌ها به قامت یک نیزه هستند؛ نه برای جنگ، بلکه برای وفاداری. هر مرد، چوبی را عمود در دست گرفته و آرام به زمین می‌کوبد، انگار دارد عهدی را یادآوری می‌کند.

از بلندی صدایی می‌آید: «ما غلامان علی، چو به دوران می‌زنیم» همه تکرار می‌کنند. صدای چوب‌ها، نوای یکنواختی دارد، مثل ضربان قلب شهری که عزادار است. مردم محله‌های قدیمی یکی‌یکی به جمع می‌پیوندند: سبزه‌مشهد، دربنو، نعلبندان ... همگی در این شب یک‌دل‌اند، یک‌صدا و یک‌چوب به دست.

دسته حرکت می‌کند. نه طبل هست و نه سنج، نه چراغ‌های رنگی. تنها نور مشعل‌هایی که به وقت خیز برداشتن، مثل شعله‌ی کربلا، در باد می‌لرزند. مسیر آشناست؛ از بازارچه‌ی نعلبندان تا سرچشمه، جایی که سال‌ها پیش پیرمردان دسته را راه می‌انداختند، با همان نوای قدیمی: «مدد یا علی...»

نوحه‌ها بیشتر حالت حماسی دارند تا سوگ. اینجا، سوگواری به سبک مردانی است که اگر در کربلا نبودند، لااقل چوبی برداشتند تا اعلام کنند: ما هم آماده‌ایم، اگر آن روز جا ماندیم، امشب حاضریم. این عزاداری، اشک دارد ولی زبونی نه. اندوه دارد ولی همراه با ایستادگی.

یکی از پیرمردهای محل می‌گوید: «چوب نماد جنگ نیست. نماد وفاداری‌ست. ما دیر رسیدیم، ولی آمدیم.»

دسته که به میدان اصلی می‌رسد، کمی مکث می‌کند. نه برای استراحت، که برای دیدن چهره‌های خاک‌خورده‌ سال‌های دور. گویی سایه‌ی  مشهدی‌ رضا، نقیِ علم‌کش و آن جوان شهید محله، هنوز با این دسته می‌آیند. حرکت دوباره آغاز می‌شود. شب، آرام آرام به نیمه می‌رسد. اما آتش مشعل‌ها هنوز می‌سوزد. چوب‌ها هنوز بالا و پایین می‌روند.

در این آیین، هر عنصر دارای معناست. چوب‌ها نماد سلاح‌های از دست رفته‌اند؛ سلاح‌هایی که هرگز به میدان نرسیدند. اما اکنون، در دست مردم، یادآور همان مسئولیت و خونخواهی‌اند. مشعل‌ها، روشنایی مسیر هستند. در کوچه‌هایی که تاریخ در آن لانه کرده، آتش این مشعل‌ها راه را نشان می‌دهد؛ هم مسیر حرکت، و هم مسیر معنا. و حرکت مداوم دسته – بدون ایستادن طولانی – استعاره‌ای است از زمان « این کاروان فرصت توقف ندارد. عزاداری‌شان شبیه سلوک است، راه رفتنی‌ست، نه ماندنی».

در طول مسیر، مردم از خانه‌ها بیرون می‌آیند. برای مشعل‌ها نفت می‌آورند، برای دسته پارچه‌های سیاه، یا خوراکی‌های ساده. کودکان چوب‌ها را نگاه می‌کنند. بعضی‌ها تلاش می‌کنند با آن‌ها هماهنگ شوند. مردی می‌گوید: «پسرم امسال برای اولین‌بار چوب گرفت. پدرم گفته بود تا وقتی دسته چوبی هست، نسل ما کربلا را فراموش نمی‌کنه.»

در شب دوازدهم، همین‌که مشعل اول روشن می‌شود و صدای چوب‌ها در کوچه می‌پیچد، دوباره جان می‌گیرد. آن‌گاه درمی‌یابی که این آیین فقط یک سنت نیست، بلکه یک «پیمان» است. پیمانی که هر سال، با چوبی به دست و دلی آکنده از حسرت، از نو بسته می‌شود.

دسته‌چوبی گرگان، یک نمایش نیست. حتی یک عزاداری صرف هم نیست. این آیین، ترکیبی است از خاطره، اسطوره، حماسه و مشارکت اجتماعی. مردم گرگان با آن نه‌تنها تاریخ را زنده نگه می‌دارند، بلکه خود را در قامت مردانی می‌بینند که هنوز امید دارند روزی صدای «هل من ناصر» را از جایی بشنوند و این‌بار، با چوبی در دست، بی‌درنگ پاسخ دهند: «لبیک، یا حسین.»

انتهای پیام/


https://gorganema.ir